شهید مجید نقیان ( به یاد شهدای سانچی)

ساخت وبلاگ

آشنایی من با مجید به دانشگاه بر می گردد. هم خوابگاهی و دوستی صمیمی که چهار سال را در رشته مهندسی دریا خارک در کنار هم بودیم. ایشان اصالتا اهل تهران بود. پدر و مادرش سال ها در نیروی هوایی بوشهر مامور به خدمت بودند و به همین دلیل از نظر عاطفی و حس و حال خیلی به جنوبی ها نزدیک بود. جنوب را خیلی دوست داشت. پسری خونگرم و بسیار بامعرفت که از نظر هیکل نیز قد بلند و ورزشی داشت. معمولا رسم است که هر کس دستش از این دنیا کوتاه می شود از خوبی ها و فضایلش می گویند و می نویسند، اما مجید واقعا اهل نماز و روزه، اخلاق جوانمردانه و بسیار خانواده دوست بود. سال ها رفاقت با ایشان هیچگونه بدی ازش ندیدم و کاملا صاف و صادق و بی ریا بود. به همین دلیل همه دوستش داشتند.


عمده خاطرات من با ایشان به دانشگاه بر می گردد. از آنجا که ورزشکار بود و در رشته های رزمی، فوتبال، بسکتبال و والیبال فعال بود، ما تیم هندبالی تشکیل داده بودیم و از ایشان در این تیم دعوت کردیم و با طیب خاطر پذیرفت. یادم میاد در مسابقات منطقه دو دانشگاه آزاد بوشهر شرکت کردیم و با اخلاق خوب و چهره موفق ورزشی ایشان، تیم ما جزو چهار تیم اول شد.

دانشگاه که پایان یافت به همراه هم وارد ملی نفتکش شدیم و دوستی ها تداوم یافت. رفت و آمد خانوادگی هم با همدیگر داشتیم.

هر وقت که به کشتی و دریا و آن حادثه فکر می کنم، خاطرات دانشگاه به ذهنم خطور می کند. به نجابت این پسر، به دختر کوچکش که الان باید کلاس اول یا دوم باشد؛ دختری که بسیار دوستش می داشت و برای مادر و این دختر یک زندگی آرامی را تشکیل داده بود. این اواخر خونه جدیدی خریده بود و خود را آماده جا به جایی به منزل نو کرده بود. قبل از سفر ناتمامش تهران که بود پیگیر نصب کابینت ،کمد و دکوراسیون خونه بود. خیلی خوشحال بود که برای خانواده اش خانه ای تهیه کرده و می گفت این سفر که برگشت به خونه جدید نقل مکان می کند.

*

عهد من

*

عهدی که با خود بسته ام این هست که وقتی دختر مجید بزرگ شد، خاطرات در کنار پدرش را برایش تعریف کنم. بگویم که چه مرد خوبی بود و چقدر دوستش داشت. چه مرد بزرگ و وارسته ای بود؛ انسانی خیرخواه، خیر و سالم. بچه ها وقتی بزرگ شدند به دنبال حقیقت می افتند. به دنبال عکس و فیلم و... از پدری که در سن هشت ماهگی از وجودش محروم ماند.

مجید سال های سال درس خواند، سخت کار کرد تا فردی مثبت برای جامعه و باعث افتخار برای خانواده و دوستانش باشد.

عسلویه یه حس غریبی دارد. تانکرها و کشتی های زیادی را می بینی. همه آنها بوی بچه های سانچی می دهند. هنوز که هنوزه وقتی بعد از این همه سال همکاران از ملی نفتکش را که می بینم، حس علاقه، تعلق خاطر و دوست داشتن دو چندانی بین ما بوجود میاد چون در ذهن مان تداعی می کنیم شاید این آخرین دیداری باشد که با هم داریم. هیچ وقت فکر نمی کردیم دوستانمان را در این سن کم (۲۵ تا ۳۳ سال) با این همه تخصص ، تجربه و کار روی کشتی ها را اینگونه از دست دهیم. زمانی که تانکر ها را می بینم این حس علاقه دو چندان و یک حس قداستی بین ما را بوجود آورده است.
این کشتی ها که نفت را می برند و این شاهرگ حیاتی کشور ماست. این ها دوازده ماه سال مشغول خدمت هستند. همان طور که می دانیم کشتی ها جزو خاک یک کشور هستند و تقدس دارند. پرچم کشور بلند ترین جای آن طنین انداز است که گرداگرد جهان در رفت و آمدند. اینها نماینده و سفیران اقتصادی کشورند. مظلومیت این بچه ها در غربت و در دوردست ها دور از وطن، چندین هزار مایل فاصله و فرسنگ ها دور از کشور، قطعه ای از خاک کشور به آتش کشیده می شود و سفیران اقتصادی اش در نبردی نابرابر با آتش، مظلومانه پر کشیدند. حتی فرصت نکردند از داشته ها، از مهارت ها و تخصصشان در دریا و دریانوردی استفاده کنند و خودشان را نجات دهند. به این نکته که می اندیشم بغض گلویم را می گیرد. خودت متخصص یک کار باشی و در همان کار نتوانی از تخصصت استفاده کنی. شبیه متخصص قلبی که بر اثر نارسایی قلبی از دست می رود و نمی تواند برای خودش کاری کند. اینها، بچه هایی بودند که در امداد و نجات متبحر ، سرآمد و آموزش دیده بودند.
من حتی سرملوان آن کشتی را از نزدیک می شناختم. فردی کاربلد، سختکوش و آرام. انسانی وارسته و قوی. باورم نمی شود که سر ملوانی به این کاربلدی و قوی روی کشتی باشد و نتونه کاری انجام بده . آنقدر در کار خود مجرب و خبره بود که کارکنان کشتی این اطمینان برایشان فراهم می شد که هیچ جا گیر نمی افتند و اگر اتفاقی برای کشتی بیفتد، ایشان راه حلی برایش دارد. چرا که مرد دریا بود، کشورهای زیادی را دیده و حوادث مختلف و طوفان های بسیاری را در بندرهای دنیا از سر گذرانده بود. متاسفانه زمانی نداشت که خود و‌ دیگران را نجات دهد.

*

آخرین تماس

*

من و مجید این اواخر که به دریا می رفتیم از هم جدا شده بودیم. زمانی که من پیاده می شدم اون روی کشتی بود. سال های آخر خیلی هم دیگر را کمتر می دیدیم اما تماس تلفنی مان همواره تداوم داشت. مجید خصوصیتی که داشت وقتی در مسیر برگشت، به اولین جایی که آنتن می داد، می رسید پس از تماس با خانواده، با من تماس می گرفت.
آخرین تماسی که با مجید داشتم به آخرین سفرش که از چین بر می گشت، بر می گردد. به محض رسیدن به جایی که آنتن می داد، گفت که می خواد پیاده بشه . یعنی قرار بود به عسلویه که رسید، مجید پیاده بشه. اما برای ارتقای درجه که حدود بیست روزی کار دریایی اش کم داشت، گفت می خواد یک سفر آسیای شرقی بره و اونجا پیاده و با هواپیما برگردد. کما اینکه اون نفری که قرار بود جانشین ایشان در کره جنوبی شود نیز هم کلاسی مان بود. یک روز قبل از پروازشان به کره با آنها تماس می گیرند که کشتی آتش گرفته و سفر کنسل است.
به عسلویه آمدند و بارگیری کردند. مجید پیاده نشد چرا که قسمتش شهادت بود. بار میعانات گازی را گرفتند و عازم آسیای شرقی شدند. نوع محموله بسیار خطرناک بود. سالیان سال بود که کشتی ها این مسیر را رفته بودند. حتی با تصادم هم توام بود. زمان جنگ تحمیلی خیلی از کشتی ها موشک خورده بودند اما چون بار کشتی نفت خام بود، اینگونه نبود که کشتی در جا آتش بگیرد و با سرعت کشتی و پرسنل را از بین ببرد.
زمانی که شنیدم کشتی تصادم کرده بر حسب تجربه و تخصص دریایی اطمینان داشتم که بچه ها پیاده شده اند. مانورهای دوره ای و توانایی که در بچه ها سراغ داشتیم توان مهار آتش و کنترل وضعیت و یا اگر امکان کنترل وضعیت نبود، نجات سرنشینان را در اینها ایمان داشتیم. تنوع وسایل نجات روی کشتی زیاد است طوری که اگر کشتی موشک هم بخورد این توانایی در کشتی ها وجود دارد که برای زمانی کوتاه تعادل خود را حفظ کنند. حتی ماه ها پس از حادثه خود را مهار کنند. اما نوع بار را نمی دانستیم که چقدر به سرعت گازهای سمی تولید می کند. حادثه شاید در عرض سه دقیقه که زمانی بسیار کوتاه است، رخ داده . اولین انفجار و به تبع آن موج انفجار و انتشار گازهای سمی، فرصتی را برای واکنش نیروهای با تجربه، زبده و دوره دیده ی کشتی نداد. اگر ده دقیقه فرصت داشتند، می توانستند خود را به قایق های نجات رسانده و نجات یابند. فرصت اینقدر کم بود که امکان پوشیدن جلیقه نجات و رساندن خود به محل تجمع تا تیم های اطفا حریق و تیم قایق نجات تشکیل شود. حداقل نیاز به شش، هفت دقیقه بود و متاسفانه در دقیقه سوم انفجار رخ داد و همه در حین خدمت به شهادت رسیدند.

*

قایقی ساخته ام و به آب انداخته ام

*

همیشه در دانشگاه که بودیم شعر سهراب سپهری را با همدیگر زمزمه می کردیم: پشت دریاها شهری است .قایقی باید ساخت ... قایقی خواهم ساخت ... خواهم انداخت به آب ... دور خواهم شد از این شهر غریب.
زمانی که دانشگاه تمام شد و وارد این حرفه شدیم، من و مجید این شعر را زمزمه می کردیم:
قایقی ساخته ام و به آب انداخته ام.
این داستان قایقی ساخته ام... هنوز که هنوز است این قایق من در حال رفتن است. در حال حرکت و داریم ادامه می دهیم. این برای همه دریانوردان صدق می کند. همه قایق خود را ساخته و به دریا انداخته اند. شغلی سخت به دور از خانواده ولی با افتخار حاصل تخصص و تجربه بدون هیچگونه ادعایی . بچه های دریا همه ناشناس هستند و گمنام . کسی آنها را نمی شناسد . کسی نمی دونه که یک کشتی می تونه بیش از دو میلیون بشکه نفت این کشور را صادر کنه. مثلا کشتی خودمان چهار میلیون بشکه نفت را صادر کردیم یعنی طی دو کشتی ما می توانیم یک روز تولید نفت این کشور را به سرتاسر دنیا در اکثر اقیانوس ها از جمله اروپا، آسیای شرقی، خاور میانه، آفریقا و... نه تنها نفت خودمان بلکه کشورهای دیگر را نیز جا به جا کنیم. جالب اینجاست که یک راننده تاکسی حتی در شهر خودش شناخته تر است. بسته به نوع خدماتی که یک پرستار، یک پزشک متخصص یا یک معلم به جامعه می دهد شناخته می شوند اما یکسری شغل ناشناخته اند مثل دریانوردی چرا که اینجا نیستند. دیده نمی شوند چرا که دوازده ماه سال، هشت ماه را روی کشتی و در دریاها هستند و برای کسب روزی حلال و به حرکت درآوردن چرخ اقتصاد این مملکت درگیرند. همین لحظه در جای جای اقیانوس ها، کشتی های ما و هم صنفان ما در حال کار هستند و خدمت می کنند. بخش عظیمی از صادرات و واردات کشور بر دوش دریانوردان است.


اگر خدمه سانچی داغشان بدجور به دل نشست بیشتر به دلیل گمنامی و ناشناسی، غربت و غریبی این بچه ها بود. در جبهه های جنگ نیز که نگاه می کنیم خیلی از جوانان ناشناس و غریب بودند. خیلی ها حتی همسایه هایشان نیز نمی دانستند که جبهه می رفتند. چرا که بی ریا کوله خود را می بستند و زمانی شناخته می شدند که به درجه رفیع شهادت می رسیدند.
روحشان شاد و بهشت ماوایشان

کاپیتان مهدی تنگستانی

راهنمای اداره کل بنادر و دریانوردی استان بوشهر

نجات ۳۸ مسافر جزیره خارگ از خطر غرق شدن...
ما را در سایت نجات ۳۸ مسافر جزیره خارگ از خطر غرق شدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bushehrcontrol بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1402 ساعت: 11:23