دمی با دوست

ساخت وبلاگ

پنج روزی از عمر وانفسای را فرصتی دست داد تا تحت ماموریت به بندر خارک آمده و به راهبری کنترل ترافیک بندر خارک بپردازم . امروز آخرین روز کاری ، فرصتی دست داد تا از همکاران ضمن مراتب ادب و احترام ، درود و بدرود را تلفیق نموده و ساعاتی را از وجودشان بهره ها ببریم . قرار بود نیم ساعتی باشیم اما همنشینی و صحبت با همکاران ِ جان همچو عبدالرضا جاذبی چنان گل انداخت که ساعت را فراموش کردیم.

 

 

از دیشب شروع کردیم که اتفاقی تاسف بار رخ داد . شب شده بود که پژمان صادقی در حین خروج از درب بندر و دقیقا جنب درب محیط زیست ، آهویی را می بیند که در تاریکی شب و کنار فنس محیط زیست ، ضمن شکستگی پایش زیر درخت نای بلند شدن ندارد. به مرکز کنترل اطلاع داد که پیگیر ماجرا باشم و با تلفن به محیط زیست اطلاع دهم . شماره ای نیافتم و دو سه جایی که می توانستم شماره محیط زیست را پیدا کنم تماس گرفتم و آنها نیز یا اظهار بی اطلاعی کرده و یا تلفن در دسترس نبود ( این دو سه روزه هم برق قطع و وصلی داشت و هم قطعی تلفن ها و آنتن دهی ) ، پس خودم حضوری رفتم محیط زیست . آقایی در حال ورود به محیط زیست را صدا زدم و مراتب تماس همکار را توضیح داده و گفت در جریان قرار گرفته ام اما کاری نمی توانیم بکنیم چون خیلی پیر شده و با توجه به شکستگی پا در حال جان کندن هست . با تعجب گفتم آخه ببرید داخل ... سوزنی ... آتل بندی پاهاش ... خلاصه اینطوری رهاش نکنید . با اکراه گفت حالا برم دستکشم رو بیارم . در همین حین گفتم حداقل اگر می بینید کاری نمیشه کرد ذبحش کنید تا اینطوری زجر نکشد گفت این هم مجوزش نداریم و گفته اند باید روند طبیعی اش طی شود . واقعا غیر قابل تحمل بود . حدود بیست دقیقه ای را منتظر ماندم تا با دستکش برگردند اما متاسفانه خبری نشد و به دلیل گرفتن شیفت و مرخص کردن همکار ،مجبور به برگشت اداره شدم .

صبحی در روشنایی روز وقتی با دوربین از بالا زیر درخت را نگاه کردم حضور کلاغ های بی شمار نوید لاشه ی روی زمین مانده آهوی زیبا را می داد و تاسفی دیگر بر این اهمال ها.

از کلاغ گفتیم و داستان های شگفت انگیز و بامزه اش که در پست های بعدی پیشکش می کنم. از بنر روز مهرورزی و تلفیق کتاب با برج بندر ، جناب جاذبی بسیار لذت برده بودند و حول و حوش مراسم صحبت هایی رانده شد و بحث کتاب که گل کرد از بوستان عبدالرضا ، کتابی برچیدیم با عنوان "گچ پژ" عصفوره های محسن رضوانی که بسیار توصیه خواندنش نمود و بر خود فرض نمودم در اولین فرصت آن را از کتابفروشی تهیه نمایم .

 

 

اوج گپ و گفتمان که حال میثم حبشی نیز به جمعمان آمده بود حول و حوش رزومه ای قطور از عبدالرضا بود که با آن روحیه مشابه خودم با دقت و ظرافت از بدو خدمت تا به اکنون گردآوری کرده بود . پیشنهاد دادم حتما آن را تبدیل به کتاب نماید چرا که حاوی مستنداتی مهم مربوط به زیرساخت ها و تاریخچه بندر خارک بود .برگ برگ جلو رفتیم و اطلاعات مفیدی را از ایشان از دیروز خارک و بندر بوشهر بهره بردم و رونمایی از آنها را به زمانی می سپارم که خودشان انشالله اراده نمایند و تحت کتابی به زیور چاپ در آورند .ساعت 14:30 را نشان می دهد و علیرضا حسام مقدم قطعا از این تاخیر گله مند ؛ اما هم نشینی و همصحبتی آن هم وقتی اطلاعات مفیدی را در راستای کاری که می خواهی در آینده به سرانجام برسانی، لذت بخش و شیرین هست و گله علی رو به جان خریدیم .هر چند که در پایان چهره بشاش علی را که دیدم از قضاوت خودم نسبت به ایشان شرمسار شدم .

نجات ۳۸ مسافر جزیره خارگ از خطر غرق شدن...
ما را در سایت نجات ۳۸ مسافر جزیره خارگ از خطر غرق شدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bushehrcontrol بازدید : 216 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:25