به پاس ۳۵ سال خدمت صادقانه علی بشیری

ساخت وبلاگ

امروز شانزدهم اردیبهشت ماه، علی آقای بشیری رسماً به جمع بازنشسته ها پیوست و تا آخرین روز هم متعهدانه و پرتلاش رد پایش را در مجتمع بندری نگین مانا کرد. به همین مناسبت به رسم هم صحبتی با پیشکسوتان ارجمند اداره کل و رسالت این وبگاه همدلی، پای صحبت های ایشان نشسته ام تا از روزهای آغازین در اداره تا به اکنون برایمان بگوید.

انگار همین دیروز بود. دی ماه ۱۳۶۸، دو ماهی بود که تازه خدمت سربازی را به پایان رسانده و دوران نامزدی را سپری می کردم.
یک روز حاجی شمشیری بهم گفت: میری راننده بیمارستان نیروگاه اتمی بشی؟ گفتم مشکلی نیست.
خلاصه بصورت قراردادی شدیم راننده بیمارستان. آن هم ۲۴ساعت کار و ۴۸ساعت استراحت. روزهای استراحت هم روی وانتی که پدرم داشت، کار می‌کردم. دوسه ماهی بود که مشغول بودم که یک روز حاجی شمشیری گفت اگه شش ماه جبهه یا جانبازی داشته باشی، اداره بندر می خواد استخدام کنه.
من اون زمان نمی دونستم جانباز چیه و به کی میگن جانباز. به حاجی گفتم من یکسال و خورده ای جبهه دارم ولی فقط از نظر مدرکی تنها ۷ماه جبهه دارم. توی جبهه هم مجروح شده ام و توی برگه مجروحیتم موج انفجار و ترکش در سر و پارگی پرده گوش ذکر شده و باید برم اهواز بیمارستان سیدالشهدا مدارکم را بیارم. ولی توی پرونده بسیج یه برگه مجروحیت هست.
حاجی بهم گفت سریع برو نامه از بسیج بگیر و بیار. رفتم و معرفی نامه گرفتم. یادم میاد اون روز سه شنبه مورخ ۱۳۶۹/۰۱/۲۸ بود و من رفتم معرفی نامه گرفتم و مدارک شناسایی هم پیوستش کردم و دادم حاجی.
روز جمعه که رفتم منزل حاجی، حاجی بهم گفت فردا شنبه ۱۳۶۹/۰۲/۰۱ بیا اداره.
شنبه رفتم اداره بنادر و کشتیرانی. اون زمان ساختمان اداری اداره کل دقیقا روبروی عمارت ایرانی قبل از انبار بود. ساختمان اداره ثبت شناوران هم به جای انبار سردخانه قرار داشت.
اون زمان رئیس اداره ثبت شناوران آقای نجفی بود و آقای شمشیری مسئول صدور کارت ملوانی و آقای گل افشان، مسئول بازرسی وصدور قول شناورها بود. رفتم پیش آقای شمشیری و با هم به اداره مرکزی رفتیم. اداره مرکزی اون زمان فقط دوطبقه بود. طبقه همکف وقتی وارد ورودی ساختمان می شدی سمت چپ سالن، نمازخانه و کنار راه پله واحد فنی و قسمت راهرو سمت راست، اتاق های اولی امور اداری و کارگزینی و امور مالی و بایگانی همه به ترتیب بود. طبقه اول هم ورودی از راه پله سمت راست اتاق های امور بندری و سمت چپ اتاق های امودریایی دفتر معاون، امور مالی روبروی راه پله و اتاق معاون عملیات و مدیر کل هم در کنار هم و دفتر رئیس امورمالی هم کنار دفتر معاون مالی اداری بود.
خلاصه مطلب با حاجی اومدیم داخل راهرو همکف. توی تابلو اعلانات دیدیم که لیست نیروهای جدید زده اند. جدولی بود که اسم من نفر سوم بود. توی لیست دیدم نوشته حیدر مجدنیا. خیلی برام اسمش آشنا بود بعد متوجه شدم همان مجدنیایی است که با برادرش با من توی سپاه هم خدمت بودیم. جلوی نام حیدر بخش ثبت شناوران و برای من اداره امور بندری نوشته شده بود. با حاجی رفتیم دفتر آقای وهاب پور . دفتر ایشان در ساختمان کنونی امور بندری گمرک روبروی اسکله ۶ بود. دفتر بغلی ایشان، دفتر آقای خورشیدی و راه پله بغلی اون هم دفتر کل انبارها، بالای تعاونی مصرف بود.
رفتیم پیش آقای وهاب پور و ایشان به حاجی گفت می تونی ایشان ببری پهلوی خودت در ثبت شناوران؟ حاجی هم پذیرفت. اینگونه بود که کار من با ثبت شناوران آغاز شد. زمانی که وارد ثبت شناوران شدم اول با نگهبان ثبت شناوران روبرو شدم که توی راهرو روی صندلی نشسته بود. مردی درشت جثه و سیه چهره و باچشمانی سفید و بینی درشت و در ظاهر اخمو که بعدها متوجه شدم ایشان دلی مهربان و با معرفت و با محبت و خوش صحبت و دلنشین است. زنده یاد حسین قاسمی را می گویم(خدایش بیامرزد) هم‌شیفت ایشان مرحوم «جابر طرف روا» بود که خداوند ایشان هم رحمت کند. اگر بخواهم توصیفی از ساختمان ثبت شناوران داشته باشم ابتدای ورودی اون یک حیاط با دو درب نفر رو و ماشین رو که راه پله ورودی به ساختمان شبیه به ورودی بانک‌ها بود. دارای شش پله بزرگ بود که بعد از طی پله ها وارد سالن می شدی. روبرو یک دیوار کمتر از یک متر که میز کارکنان پشت اون قرار داشت و ارباب رجوع این ور دیوار درسالن قرار می‌گرفت که این دیوار در سالن به صورت L مانند بود که از سمت چپ وارد قسمت اداری می شدی.
نخستین اتاق، دفتر تشکیل پرونده بود که آقایان سید محمود سیاوشی و حاجی شنیدی در آنجا بودند. اتاق بعدی آبدارخانه و بعد از آن اتاق حاجی شمشیری بود که سمت راست آن سه میز پشت سرهم بود که به ترتیب آقایان عبدی پور، مرحوم میرطالب و عوض زاده نشسته بودند. بعد اتاق رئیس ثبت شناوران آقای نجفی و بغل آن یک اتاق کوچکی بود که مخصوص تحویل گرفتن مدارک جهت کارت ملوانی بود که در آن دفتر، مرحوم «شمشاد نام ور» و مرحوم «محمد بدخشان» که رحمت خداوند بر هر دوی آنها باد نشسته بودند. جلوی میز حاجی شمشیری راهرویی بود که وقتی وارد راهرو می شدی اتاق اولی اتاق صدور کارت ملوانی بعد از تکمیل پرونده قرار داشت که میان آن اتاق یک میز بزرگی بود که دور آن آقایان ماشاالله زارع، مرحوم میرطالب، مجدنیا، مهدوی و آقای باقری(ایشان بعدها رفت استخدام بانک صادرات در شهر وحدتیه شد). اتاق بعدی بایگانی بود و اتاق بعدی دبیرخانه که آقایان رسول محمدی، خانم دروازبان و حاج پرویز کندیکال در آنجا کارت های ملوانی را تایپ می کردند.
اتاق بعدی روبروی دبیرخانه، بازرسی شناورها بود که آقایان دهقان، باقر بوالی، مرحوم ایرج زیبارو و محمدرضا گل افشان بود.
خلاصه بعد از یک هفته که کنار همکاران بودم و کارها را یاد گرفتم میز آقای عبدی پور را تحویل بنده دادند و ایشان به اتاق مجدنیا و زارع رفت.
ما شدیم مسئول تمدید یکساله کارت ملوانی کسانی که هنوز کارت سیمن بوک جدید شان صادر نشده بود. دو ماه پس از استخدام، ازدواج کردم.
در ثبت شناوران بود که صمیمیت، دوستی و جهادی کار کردن را آموختم. آن جا بود که فهمیدم چقدر صمیمیت در بین همکاران باعث پیشرفت کارها می‌شود. چقدر مهربانی و دوستی همکاران باعث تحمل سختی کار می‌شود.
وقتی متوجه می شدی که رئیس اداره، قدر کارت را می داند کار کردن برایت دلچسب و معنا پیدا می کرد. آقایان نجفی به عنوان رئیس اداره، حاجی شمشیری، مسئول صدور کارت و گل افشان مسئول بازرسی شناورها، وقتی می دیدیم این سه چگونه دنبال حق و حقوق زیرمجموعه خود هستند، انسان خودش شرمنده می شد که کم کاری کنه و با جون و دل در تمام ایام حتی تعطیلی ها از کله سحر تا تاریکی شب کار می کردیم و خسته نمی شدیم. من در آنجا آموختم که خدمت صادقانه برای مردم چقدر لذت دارد، شوخی ها و خوش اخلاقی همکاران لذت بیشتری به کار کردن به انسان دست می داد.
یک سالی را به صورت قرارداد ۸۵ روزه در ثبت شناوران مشغول بودم. در تاریخ ۱۳۷۰/۰۲/۰۲ قرارداد یکساله ای را در گارد بندر به عنوان نگهبان شیفت. مشغول به فعالیت شدم و با تمام سختی های نگهبانی بصورت ۲۴ کار و۲۴ استراحت کار می کردم. یادش بخیر. اون زمان فرمانده گارد آقای کشاورز و معاون ایشان مرحوم قربانی و مسئول قضایی نیز مظفر دهقان و مسئول دفتری هم آقای امرالله دهقان، کریمی و مسئول انبار تدارکات هم آقای برازجانی بود.
مسئول پاسگاه شیفت ما علی حیدریان و غلامدخت بودند. از هم شیفت ها آقایان فرید عیدانی، جهانگیری، احمد رادمنش، منوچهر شعبانی، محمدزاده، غلام کارگر، غلامحسین اکبرپا، عباس خوش سیما، حسین سعادت پور و بعدها آقای رمضان پاقدم، رضا زرین، علی افسر و برزگر به ما اضافه شدند و شیفت مقابل هم مسئول پاسگاه آقایان سید مجاهدالاسلام، اسماعیلی و دیگر همکاران مرحوم عبدالزهرا عیدانی، نجف حسینی، رضا افراسیابی، محمود دم سحری، محمدعلی عزیز زاده، ثانی و ... بودند. آقای کشاورز که بازنشسته شد آقای قربانی فرمانده گارد شد.
بعد از دو سال و ۸ ماه عاقبت با ورود سرباز وظیفه به گارد، زمینه جا به جایی ما به اداره امور بندری فراهم گردید. از تاریخ ۱۳۷۲/۱۰/۱۵ به عنوان متصدی امور بندری، بارشمار دفتر اسکله کار خود را آغاز کردم. از اینجا بود که بصورت رسمی کار ما در امور بندری آغاز شد. آن زمان مسئول اسکله آقای «یاسین باوی» و مسئول عملیات و معاون اسکله آقای «حسین فکی» استاد و مربی بنده بود.
در آن بازه زمانی آقای مرحوم حسین سملی، رئیس وقت امور بندر بود و معاون عملیات، آقای حسین طاهری و مدیرکل نیز مهندس غلامرضا ساسانی بود.
همکاران امور بندری در دفتر اسکله مرحوم کازرونی، بوالخیری، عبدالله بنچاری، حسین ویسی، و تعداد دیگری از عزیزان بودند که بنده گمون کنم جوانترین بارشمار اون زمان من بودم و اکثرا فرزندان دوم و سوم این عزیزان پیشکسوت هم سن من بودند. به همین دلیل سعی می‌کردم که زیاد در جمع آن ها حاضر نشوم و در شوخی هایشان شرکت نکنم. چرا که می ترسیدم بر اساس ناپختگی حرفی زده یا شوخی ای کنم که به اونها بر بخورد. می رفتم اتاق بغلی که مربوط به بچه های کشیک برق بود. اتاقی که الآن شده اتاق استراحت کشیک اسکله و آبدارخانه کنونی دفتر اسکله.
خلاصه تا ۱۳۷۷/۰۶/۰۱ بعد از حدود ۵ سال موفق به اخذ مدرک دیپلم شده و جهت ادامه تحصیل در دانشگاه خارگ، به اداره بندر خارگ منتقل شدم.


علی بشیری
ادامه دارد...

نجات ۳۸ مسافر جزیره خارگ از خطر غرق شدن...
ما را در سایت نجات ۳۸ مسافر جزیره خارگ از خطر غرق شدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bushehrcontrol بازدید : 7 تاريخ : سه شنبه 18 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:41