خاطرات کاری بخش ارتباطات دریایی( بخش اول )

ساخت وبلاگ

 

پیشکسوت های بخش کنترل ترافیک هر کدام ویژگی به خصوص خود را داشتند . اکثرا هم به واسطه شیفتی بودن و شب زنده داری ،شاعر شده بودند بدین صورت که اشعار حافظ را پس و پیش کرده ، یک بیت از یک غزل را به غزلی دیگر چسبانده و با ردیف کردن قافیه ها از خود با همان سبک و سیاق حافظ ،شعری از خود به در می کردند .

 

این شعر و شاعری تقریبا بین همه شان مسری شده بود . نمی دانم بحث رقابت بود یا کمال همنشین ،هر چه بود همه گیر شده بود . در بین اینها یکی از مابقی انیس تر با لسان غیب بود . برای خود قیافه ای درویش مسلک با موهای بلند جوگندمی ،شلوار لی سفید ، تی شرت سفید با کفش کتونی چکمه مانند سفید که در فصل تابستان مشام را به خوبی نوازش می داد با تسبیح زرد رنگ دانه درشتی که هر وقت ورد می انداخت صدای شرق شرق دانه ها تا چند متری شنیده می شد و سیگار بهمنی که از بین لبان سیاهش نمی افتاد و مهم تر همنشین دایمی اش، کتاب جیبی حافظ

 

این تیپ منحصر به فرد هیچگاه تغییر نیافت و همیشه کفن پوش ظاهر می شد . نمی دانم از ست لباسش چند تایی داشت که هیچ وقت نه عوض کرد و نه خراب شد ( این اواخر می دیدم که پشت جیب شلوارش پاره شده اما حتما حیفش می اومد عوض کند یا شاید همرنگ این جوان ها شده بود و پاره بودن لباس را مد سال فرض می کرد ).

 

اسماعیل اشعار زیادی به حفظ داشت و تا بهت می رسید پس از سلام شروع به شعر خواندن می کرد .اواخر دهه ۸۰ بازنشسته شد اما اخبارش به گوش می رسید که هنوز با همان شکل و شمایل همیشگی ،همنشین پارک ها شده و برای جوانان به ویژه دختران از حافظ فال می گیرد ، از بر غزل می خواند ،مشاوره ازدواج می دهد و روزگار را از لوله سیگارش با پک های محکمی کمافی السابق دود می کند .

 

سید حسام مزارعی

***


یکی از خاطرات بنده به سال 83 بر می گردد که با مصطفی خواجه نژاد در بندر عسلویه هم شیفت بودیم... همون روزا یه راننده تازه گرفته بودند به نام " یدالله" ...

یداله خان که اصلن با شرایط کاری بندر اشنا نبود و قرار بود راننده ی پایلوت باشه... اوایل تو یه خانه بودیم که اتاق پایلوت نزدیک آشپزخونه بود خلاصه روز دوم رفتم به اتاق کنترل دیدم مصطفی اعصابش خورده.... گفتم چی شده... گفت نمیدونم این راننده کدوم گوریه... سروصدای سرخپور دراومده میگه نیم ساعت لب خیابونم ولی راننده هنوز نیومده . به راننده هم زنگ زدمه میگه پایلوت تو ماشین کنارمه... گیج شدمه !!!!... بهش میگم پایلوته بردار میگه پایلوته برداشتمه... بعد اومدم تو حیاط دیدم یه صدای تق و توقی تو آشپزخونه میاد... رفتم دیدم یداله تمام کابینت ها و ظرف ها رو تو هم کرده... تا دیدمش دوزاریم افتاد... یهو بهم گفت رضا رضا ای پیاله کجاست؟! مصطفی با کدوم پیالست!؟ای خو مُنِه کُشت!!  هِی میگو پیاله رو بردار برو اسکله... ... دیدم تا 3تا پیاله ( پایلوت) شی چِلِش زده و خیس عرقه...گفت دوبار رفتمه  اسکله و چی ندیدمه!؟ گفت مگه رو اسکله چی میدن که مصطفی منو بی رَه کِرده... مُ دیگه از خنده تو اشپزخونه افتادم... گفتم پیاله نَهاااا پایلوووتاااا... یداله گفت پایلوت چِنه! ؟ گفتم اقای سرخپوراااا... جَلدی برو  برش دار ببرش اسکله ... وقتی فهمید چه کرده 3تا پیاله رو پرت کرد و با سرعت 170 تا روندش برا سرخپور تا ببرش اسکله.... خلاصه کشتی یکساعت تاخیر خورد بخاطر برداشت اشتباه یداله خان از پایلوت و پیاله...

 

رضا خیاطی فرد

***

در یکی از مانورهای بندر ، یدک کش تاسوعا جهت اطفاء حریق پمپ آب خود را روشن کرد اما سرعت پرتاب آب تا سینه یدک کش بود و آب روی سینه یدک کش فرود می آمد و از دو طرف پاشنه آن به بیرون می ریخت . افسر وقت کنترل ، آقای سلیمانی پور که از بالا تاسوعا را زیر آب مشاهده نمود سریع یدک کش فتح المبین را صدا زده و با همان جدیت گفت : " فتح المبین ... فتح المبین ... کنترل . فتح المبین سریع به سمت تاسوعا حرکت کن تا خودش را غرق نکرده !!!

 

عباس گرامی

نجات ۳۸ مسافر جزیره خارگ از خطر غرق شدن...
ما را در سایت نجات ۳۸ مسافر جزیره خارگ از خطر غرق شدن دنبال می کنید

برچسب : خاطرات,کاری,ارتباطات,دریایی, نویسنده : bushehrcontrol بازدید : 189 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 5:08